تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
موزیک
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
دلتنگــی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم
نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا
سهم من از تــو
همـین دلتنگـی ها ییست
که بی دعوت می آینـد
و
خیال ِ رفتن نـدارند…
دلم را برایش به حراج گذاشتم اما او . . .
رفت و گفت هیچ ارزانی بی علت نیست !