تو فرق داری با همه برای من تو نفسی . . .
واسه همه یک نفری،واسه من همه کسی !
تو درک میکنی که من چقدر عاشق توام . . .
چقدر مخالف خودم،چقدر موافق توام !
تو فرق داری با همه برای من تو نفسی . . .
واسه همه یک نفری،واسه من همه کسی !
تو درک میکنی که من چقدر عاشق توام . . .
چقدر مخالف خودم،چقدر موافق توام !
هیچکس
جز تو نمیتواند
نجاتم دهد
وقتی انگشتهایم میان
موج موهایت غرق میشود!
می خواهم دنیا را بهم بریزم
یک شهر را
یک خیابان را
و این خانه را
که جای خالی کوچکی
برای پنهان کردن دلتنگی هایم ندارد!
مردانگی ات را
با شکستن دل دختری که دیوانه ی توست
ثابت نکن! مردانگی را با غرور بی اندازه ات
به دختری که عاشق توست ثابت نکن!
مردانگی را...
... زمانی می توانی نشان دهی که
دختری با تمام تنهائی اش به تو تکیه کرده
که دختری با تکیه به غرور تو ، به قدرت تو
در این دنیای پر از نامردی قدم برمیدارد... مردانگیت را... مـــرد باش
بعضی وقتا باید یَقه ی احساست رو بگیری ؛
بزنی تـو گوشش ؛
بـا تمـام قدرت سرش داد بزنی ؛
بگی خفه شو دیگه بسه !
تـا الان هر چی کشیدم . . . .
هر چقدر سوختم . . . .
به خـاطــر تــو بــوده !!!
بفــهم اگر گفت دوستت دارم
به این معنی نبوده که کسه دیگر را هم دوست ندارد
اسمش آدم است …اما تو بــاور نکن..
گاهی کــاری می کند که از پس هیچ گــرگی بر نمی آیــد..!
دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــد
نه التـــمـاس هـــایم را
و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…
به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی
درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…
می گویند تنهایی، پوستِ آدم را کلفت می کند!
می گویند عشق، دلِ آدم را نازک می کند!
می گویند درد، آدم را پیر می کند!
آدم ها خیلی چیزها می گویند
و من، امروز…
کرگدنِ دل نازکی هستم که پیر شده است…!!!
به احساس تو بد کردم بیا برگرد
همه حرفاتو رد کردم بیا برگرد
همیشه راه تو دل دادگی بوده
خودم این راهتو صد کردم بیا برگرد
دمـــــش گـــــــــرم…
باران را می گـــــــویم…
به شـــــــانه ام زد و گفت:
خســته شــــــــــدی….
تو اســـتراحـــــت کن من می بارم….
آرامشــی می خواهم ،
خلوتــی می خواهم ،
تــو باشی و من ..در کنار هـــــم …
تو ….
سکوت کنــی…
و مــن
گوش کنم
لعنت به این روزها !
این روزها که اسم دارند ، شماره دارند ، تعطیلی دارند ،
هفته و ماه و سال دارند ،
اما افسوس که روح ندارند …
کـــاش در سرزمیــــن مــــن ..
بـــه جـــآی حجـــآب وحـــــیا..
شـــــرافـــت اجـــباری بـــــود!
خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند …
تو را من “تو” کردم
وگرنه “او” هم زیادت است
پس اینقدر برایم ،شما,شما نکن
دلم را برایش به حراج گذاشتم اما او . . .
رفت و گفت هیچ ارزانی بی علت نیست !
خُــــدایـــآ!
بیـــا قَـــدَمـــ بِـــزَنیمــ
… سیـــگآر از مَــن! بـــــآران از تــــو!