دلتنگم…
برای کسی که مدتهاست بی آن که باشد
هر لحظه زندگی اش کرده ام…!
دستانش را بر پلکهای بسته ام کشید. همان عطری را زده بود که همیشه میزد….
آرام چشمانم را گشودم، مبادا بترسد و دوباره برود...
دستانم را دراز کردم .
همانجا بود، واقعیت داشت.
.
.
.
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی ؟ این پرسش آیینه بود از من !
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ، مدت هاست
.
.
.
کاش باورت نشود که چقدر دوستت دارم تا تمام عمر آن را به “تو” ثابت کنم !
همه میتونن اسمت رو صدا کنن
اما کم هستن کسایی که وقتی اسمت رو صدا میزنن
لذت میبری و با تمام وجود
دوس داری در جوابشون بگی : جانم . . .
ســــخـــت اســـت وقتـــی از شـــدت بـــغـــض ،
گـــلـــو درد بگـــیری …
و هـــمـــه بگـــویـــند ؛
لبـــاس گـــرم بـــپـــوش !!
آموخته ام که خدا عشق است
و عشق تنهاخداست
آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم
خدابا تمام عظمتش
...
کاش می فهمیدی
قهر می کنم تا دستمو محکم تر بگیری
و بلندتر بگی بمون
نه اینکه شونه بالا بندازی
آروم بگی هر طور راحتی
دوست دارم دستم را بگیری و زیرگوشم زمزمه کنی
که پشت خوابهای نا آرام تو...
چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست...
دستت را بگیرم و زیرگوشت زمزمه کنم
مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـارد
بـوی ِ خـاک بـلـنـد مـی شـود . .
پـس چـرا...
چــه لــَحظـه ے دردآوریــه ...
اون لـَحــظه کـه میپـُرسـه خوبــے ؟
پـَنـج خـَط تـایپ میکـُنے ولــے بجـاے
" Enter "
هــَمـه روپـاکـــ میکـُنـے ومینـِویسـے خوبـَم ... تـوچــطورے ؟
کم سرمایه ای نیست؛
داشتن آدم هایی که حالت را بپرسند.
ولی از آن بهتر
داشتن آدم هایی است که وقتی حالت را می پرسند،
قول داده اَم…
گاهـــی
هَر اَز گاهـــی
فانـــوس یادَت را
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت !
عاشق شده ام بر تو تدبیر چه فرمایی
از راه صلاح آیــــــــــم یا از در رسوایی
تا جان و دلم باشد چون جان و دلت جویم
یا من به کنار افتــــم یا تو به کنـــــار آیی
نه دیگه نمیشه که سمت غصه و غم برم . . .
اونی که عاشقونه عاشقته خود منم ! ! !
دیگه وقتشه فریاد بزنم تا همه عالم بدونن . . .
که تویی تنها تک پر و یار و دلبرم ! ! !
آدم ها می آیند
زندگی می کنند می میرند و می روند،
اما فاجعه زندگی من آن هنگام آغاز می شود که...
آدم گاهی دوست دارد برود
ولی نرسد
دوست دارد گریه کند
ولی کسی دلیلش را نپرسد
دوست دارد بغض کند
ولی بی بهانه
آدم گاهی دوست دارد گوشه ای از این دنیارا
برای خودش پیدا کند
خودش را بغل کند
وآرام خودش را آرام کند
هوس سیگار کشیدن روی پشت بام
چند وقتیه به جونم افتاده
دلم میخواد به آسمون نزدیکتر بشم
دودش که اذیتت نمیکنه خدا…!
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
یک طرف خاطره ها، یک طرف فاصله ها
در همه آوازها حرف آخر زیباست
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
ما به تنهایی مدرنی مبتلا هستیم…
حتی این شهر،
با همه ی شلوغی اش
خیلی شب ها
در کوچه ای تاریک
آرام گریه میکند
بـآرآטּ کـه بیـآیَـد ؛
بـوـی تَـنـتـ بلَـنـد میشَود ؛
ایـنـقَـدر خـآکی نـبـآشـ مَرد مـَـטּ [!]
هـــروقت ڪـم می آورم… مـی گـــویم :
اصـــلا مهـم نیـــست…
امـا تــــــــــو خـــوب مـیدانی
نبـودنــــت چقـــدر بـرایــم مهـم اسـت… !
به شقایق سوگند
که تو بر خواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم
منتظر باید بود
تا زمستان برود
غنچه ها گل بکنند
گاهی فقط بوی یک عطر؛
شنیدن صداش!
خوندن آخرین اس ام اسش،
یک تشابه اسم ،
برای چند لحظه!
باعث میشه دقیقاً احساس کنی که قلبت داره از تو سینه ات کنده میشه….!!!
دلم تنگه ببار بارون،شریک گریه ی من باش . . .
به جای اون که پیشم نیست،رفیق غصه ی من باش !
خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند …
مـن و خــدا سـوار یـک دوچرخــه شدیـــم ...
مــن اشتبـــاه کـــردم و جلـــو نشستـــم !!
فرمان دست مـن بـود و ســـر دوراهـی هـا
دلهـره مـرا می گرفت ...
تـــا اینکـــه جایمـان را عـــوض کردیـــم !
حالا آرام شدم و هـر وقت از او میپرسم که کجــا میرویـــم ؟
برمیگـردد و بـا لبخنـد می گویـــد :
" تــــو فقـط ' رِکـــاب ' بــــــزن "
تو را من “تو” کردم
وگرنه “او” هم زیادت است
پس اینقدر برایم ،شما,شما نکن
گاهی دوست دارم کفش هایم را مانند کودکیم
تا به تا بپوشم… تا ببینم هنوز هم کسی حواسش
به من هست یا نه؟؟
تعداد صفحات : 2