loading...
سایت عاشقانه عشق طلایی
موزیک
منصور بازدید : 409 یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

دستانش را بر پلکهای بسته ام کشید. همان عطری را زده بود که همیشه میزد….

آرام چشمانم را گشودم، مبادا بترسد و دوباره برود...

دستانم را دراز کردم .

همانجا بود، واقعیت داشت.

نشستم ، به چشمان یشمی اش خیره شدم. ناگهان از جا پرید…دستم را گرفت: بلند شو… پاشو.

دنبال هم درآن چمنزار دویدیم. نمیدانم چند ساعت شد. اصلا خسته نمیشدم. دوست داشتم تاابدیت بدوم.

ناگهان باران گرفت. ایستاد. دستش را روی گونه ام کشید: دیگر باید بروی.

دستانش را بوسیدم: کجا بروم؟ تازه پیدایت کرده ام.

- باید بروی.

- اما تو … توهم می آیی؟

-نمیتوانم. سرش را پایین انداخت.

نمیدانم چرا به یک آن تمام بدنم شروع به سوختن کرد.

او دور شد… دور دور

و من برگشتم، برگشتم به جهان بی او...

به جهان جهنمی خودم…

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط فائزه رضوی در تاریخ 1393/03/11 و 15:20 دقیقه ارسال شده است

زندگیش شده مثل من من هم بعضی وقت ها از دور میبینمش بعضی از پسر ها ارزش عاشقی ندارند البته عشق خودمو میگم
پاسخ : اخی، سعی کن با رفتارت بهش بفهمونی


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 78
  • کل نظرات : 15
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 46
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 58
  • باردید دیروز : 17
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 75
  • بازدید ماه : 720
  • بازدید سال : 6,802
  • بازدید کلی : 64,616